( 2004) از ملولى یار خامش کردمى |
|
گر همو مهلت بدادى یک دمى |
( 2005) لیک مىگوید بگو هین عیب نیست |
|
جز تقاضاى قضاى غیب نیست |
( 2006) عیب باشد کاو نبیند جز که عیب |
|
عیب کى بیند روان پاک غیب |
( 2007) عیب شد نسبت به مخلوق جهول |
|
نى به نسبت با خداوند قبول |
( 2008) کفر هم نسبت به خالق حکمت است |
|
چون به ما نسبت کنى کفر آفت است |
( 2009) ور یکى عیبى بود با صد حیات |
|
بر مثال چوب باشد در نبات |
( 2010) در ترازو هر دو را یکسان کشند |
|
ز آن که آن هر دو چو جسم و جان خوشند |
ملولی یار: یعنی از خستگی یاران.
همو: یعنی او، ودر اینجا معشوق حقیقی، پروردگار است.
تقاضاى قضاى غیب: یعنی قضای الهی ادام? سخن را اقتضا می کند.
عیب کى بیند روان پاک غیب: در پیشگاه خداوند هیچ چیزی بد نیست واین ما هستیم که بر اساس سود وزیان این جهانی چیزی را بد یا خوب می دانیم.
کفر هم نسبت به خالق حکمت است: یعنی در پیشگاه خدا در کارهای بد وناپسند ونادرست نیز حکمتی هست واز هرکس آنچه سر می زند اقتضای آفرینش اوست.
چون به ما نسبت کنى کفر آفت است: یعنی کفر هم در مورد انسان آفت وزیان دارد نه در پیشگاه حضرت حق.
بر مثال چوب باشد در نبات: عیب های آفرینش مثل چوب درون شاخ نبات است.
ز آن که آن هر دو چو جسم و جان خوشند:یعنی در ترازوی آفرینش نبات چوبِ درون آن مانند جان وجسم، هیچ کدام بد نیستند. «هر دو گونه نقش استادی اوست».مولانا درین باره مىفرماید:
ور تو گویى هم بدیها از ویست لیک آن نقصان فضل او کیست
این بدى دادن کمال اوست هم من مثالى گویمت اى محتشم
کرد نقاشى دو گونه نقشها نقشهاى صاف و نقش بىصفا
نقش یوسف کرد و حور خوش سرشت نقش عفریتان و ابلیسان زشت
هر دو گونه نقش استادى اوست زشتى او نیست آن رادى اوست
زشت را در غایت زشتى کند جمله زشتیها بگردش بر تند
تا کمال دانشش پیدا شود منکر استادیش رسوا شود
ور نداند زشت کردن ناقص است زین سبب خلاق گبر و مخلص است
پس ازین رو کفر و ایمان شاهداند بر خداوندیش هر دو ساجداند
مثنوى، ج 2، ب 2535 ببعد
اضافه مىکنیم که بعقیدهى حکما، شر اندک در برابر خیر بسیار، بحسب عادت قابل تحمل است و این معنى مانع افاضهى وجود نتواند بود. [1]
( 2004) اگر او بمن مهلت مىداد من براى مراعات یار ساکت مىشدم و نمىگفتم.( 2005) ولى مىگوید بگو این عیب نیست و تقاضاى قضاى الهیست که من در خواب ماندهام.( 2006) عیب آن است که انسان جز عیب نبیند جان پاک غیب کجا عیب مىبیند.( 2007) هر چه عیب نامیده مىشود نسبت بمخلوق جاهل عیب است نه نسبت به آن که قبول و رد هر چیز با اوست.( 2008) کفر هم نسبت بخالق حکمت است ولى چون بما نسبت داده شود آفت جان است.( 2009) آن که مقبول درگاه حق است عیب او هم حسن است اگر یک عیب با صد صفت خوب دارد آن یک عیب چون چوبیست که در نباتات است.( 2010) وقت وزن کردن همه را در یک ترازو مىکشند و یک قیمت دارند براى اینکه هر دو مثل جسم و جان خوب و خوشند.
مولانا معتقد است که: در پیشگاه خداوند هیچ چیزی بد نیست واین ما هستیم که بر اساس سود وزیان این جهانی چیزی را بد یا خوب می دانیم. کفر هم در مورد انسان آفت وزیان دارد اما در پیشگاه خدا در کارهای بد وناپسند ونادرست نیز حکمتی هست واز هرکس آنچه سر می زند اقتضای آفرینش اوست. قنادهای قدیم شاخ نبات را بدین صورت می ساختند که چوبی را درشکر گداخته فرو می کردند وبلور های نبات در گرد چوب سرد می شد وشکل می گرفت. مولانا این گونه شاخ نبات را مثالی از نیک وبد خلقت گرفته است: عیب های آفرینش مثل چوب درون شاخ نبات است. در ترازوی آفرینش نبات چوبِ درون آن مانند جان وجسم، هیچ کدام بد نیستند.
[1] - الهیات شفا، فصل فى العنایة و کیفیة دخول الشر فى القضاء الالهى، شرح مواقف، ج 3، ص 143- 138، اسفار ملا صدرا، سفر سوم، الموقف الثامن.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |